قانون تغییر

قانون تغییر

قانون تغییر


قانون اول : زندگی تکراری و بدون تغییر

اگر قانون هابی‌شک افکار شما بر آینده‌تان تأثیر می‌گذارند و زندگی‌تان را شکل می‌دهند. روزانه حدود ۶۰ هزار فکر مختلف در ذهن شما جریان دارد که ۹۰ درصد این افکار، مشابه افکار روزهای قبل هستند. پس اگر قبول کنید که افکار شما بر آینده‌تان تأثیر دارد و ۹۰ درصد این افکار دقیقاً همان افکار روز قبل هستند؛ بنابراین منطقی‌ست که زندگی شما و آینده‌تان تغییر نکند!

فکر، عمل و احساس‌، شخصیت شما را شکل می‌دهد و شخصیت شما، واقعیت زندگی‌تان را خلق می‌کند؛ از آن‌جا که افکارِ شما تکراری هستند، پس هر بار تصمیمات مشابهی می‌گیرید و رفتارهای مشابهی از خودتان بروز می‌دهید که منجر به رقم خوردنِ تجربیات مشابه خواهد شد، و این تجربیات نیز همان احساسات همیشگی را در شما ایجاد می‌کنند؛ در نتیجه تمام جنبه‌های زندگی شما دست نخورده و یکسان باقی می‌ماند، زیرا شخصیت شما هیچ‌گونه تغییری نکرده است.

قانون دوم : گیر افتادن در تله

اکثر اوقات هنگامی که صبح‌ها بیدار می‌شوید یک لوح خالی هستید که به هیچ چیز فکر نمی‌کنید و هیچ احساسی ندارید، اما مغز مانند یک دفتر خاطرات‌ست(نوشته‌های داخلِ آن همان مسیرهای عصبی هستند)؛ ظرف چند لحظه، ذهن شما درگیر مشکلات می‌شود. مشکلاتی که به افراد، اشیاء، مکان و زمان ربط دارند. به محض این‌که ذهن‌تان درگیر این مشکلات شد، شما در حال فکر کردن به گذشته هستید زیرا این مشکلات، خاطرات گذشته هستند و هر کدام از این مشکلات و مسائل، احساس خاصی را به همراه دارند.

بدن شما، عواطف و احساسات را به صورت شیمیایی ذخیره کرده و با یادآوری ذهنی(افکار)، آن‌ها را بروز می‌دهد. پس می‌توان گفت احساسات یا عواطف، خاطراتِ تجربیات گذشته‌اند؛ و زمانی که شما با این احساسات وارد ارتباط می‌شوید، از این لحظه به بعد، این احساسات هستند که افکار را کنترل می‌کنند.

برای مثال؛ شما دیروز در محل کار با همکار خود دعوا کرده‌اید و در آن لحظه احساساتی مانند خشم، نفرت و کینه را تجربه کرده‌اید و بدن این احساسات را ذخیره کرده است. شما امروز صبح که بیدار می‌شوید در ابتدا ذهن‌تان خالی‌ست اما به یک‌باره، یک فکر شروع کننده سلسله‌ای از واکنش‌های بین مغز و بدن‌تان می‌شود. به این صورت که ابتدا یک فکر در مورد اتفاق دیروز به ذهن‌تان خطور می‌کند و این فکر باعث می‌شود که بدن همان احساسی را بروز دهد که ذخیره کرده است، یعنی خشم و نفرت و کینه! هنگامی که این احساس فعال شود، سبب فعال شدن مسیرهای عصبی بیش‌تری در مورد اتفاق دیروز در مغز شده، و این خود سبب می‌شود مواد شیمیایی بیش‌تری در بدن آزاد شود و در نتیجه شدتِ خشم، نفرت و کینه در شما قوی‌تر خواهد شد، و این امر مجدداً سبب فعال شدن مسیرهای عصبی بیش‌تری شده و…!!! پس به وضوح متوجه شدید که در چرخه‌ی فکر و احساس گیر افتاده‌اید؟!

قانون تغییر

قانون تغییر

قانون سوم : تبدیل شدن به ربات

هر نوع فکر و تجربه‌ای که در شما احساساتی را به وجود آورد، سبب می‌شود سلول‌های عصبی با هم ارتباط برقرار کنند و مسیرهای عصبی ایجاد شود. پس اگر شما به مدت ۱۰ سال به همان افکار تکراری و قدیمی فکر کنید، همان رفتارهای همیشگی را انجام بدهید، همان تجربیات قبلی را ایجاد کنید و همان عواطف و احساسات قبلی را در خودتان به وجود بیاورید؛ سیم‌کشی مغزتان حالت محدودی پیدا می‌کند. هنگامی که به سن ۳۵ سالگی می‌رسید یک سری برنامه‌ی سیم‌کشی شده در مغزتان ایجاد شده است که هویت و شخصیت شما را شکل می‌دهند و بیشترِ افراد زمانی که به این سن می‌رسند، به رباتی تبدیل خواهند شد که اجرا کننده‌ی یک سری برنامه‌های از قبل تعریف شده است!

واکنش‌های عاطفی ناخودآگاه، عادت‌های خودکار و باورهای سیم‌کشی شده‌ای که درست مثل یک برنامه کامپیوتری عمل می‌کنند! حال اگر این شخص بخواهد تغییر کند، تنها ۵ درصد از ذهن‌اش خودآگاه است، اما ۹۵ درصد از ذهن‌اش ناخودآگاه است و باید با آن مقابله کند! بنابراین اگر شما از افکار خود برای خلق آینده دلخواهتان و ایجاد یک زندگی جدید استفاده نکنید، چیزی که باقی می‌ماند یک سری افکار گذشته‌ست که در حال تکرار شدن هستند و باعث می‌شوند زندگی شما همانند گذشته‌تان باشد.

 

قانون چهارم : توقف در«گذشته»

احساسات و عواطف، محصولِ نهایی تجربیات گذشته‌اند و اگر شما احساسی که هنگام تجربه کردنِ رویدادی داشته‌اید را به خاطر بسپارید، آن تجربه بهتر در یاد شما خواهد ماند. پس هر چقدر احساس ناشی از یک مشکل یا مسئله قوی‌تر باشد و حالت درونی شما را بیشتر دگرگون کند، این مشکل یا مسئله بهتر شما را بیدار خواهد کرد.

افراد معمولاً در قالب تجربیات گذشته‌شان فکر می‌کنند و احساس‌شان در قالب عواطفی محدود می‌شود که محصولِ تجربیات گذشته‌شان است. به عنوان مثال: در تاکسی می‌نشینید و از راننده تاکسی می‌پرسید که چرا پیراهن مشکی پوشیده است؟ به شما پاسخ می‌دهد: «به خاطر فرزندم که ۱۲ سال پیش در اثر بیماری از دنیا رفت»! مفهوم‌اش این‌ست که راننده تاکسی ۱۲ سال پیش تجربه‌ای داشته که روی او تأثیر زیادی گذاشته است(مرگ فرزند) و از آن موقع تا به حال نتوانسته تغییر کند!

بنابراین افراد در چرخه‌های “فکر-احساس” و “احساس-فکر” گیر می‌افتند و ۱۰، ۲۰، یا ۴۰ سال در آن‌ها می‌مانند. تکرار این چرخه‌ی فکر-احساس و احساس-فکر، بدن را شرطی می‌کند و هنگامی که بدن شرطی بشود، عملاً بدن همواره غرق در احساسات گذشته می‌ماند؛ و شما نمی‌توانید به احساسات گذشته چنگ بزنید و آینده‌ی جدیدی بسازید. بدن بین یک تجربه‌ی واقعی که یک عاطفه تولید می‌کند و تجربه‌ای که شما در فکرتان ایجاد می‌کنید، تفاوتی نمی‌گذارد. در حقیقت بدن باور کرده که در حالِ زندگی در تجربیات گذشته است؛ در تمام ۲۴ ساعت شبانه‌روز، ۷ روز هفته و ۳۶۵ روز سال وضعیت به همین صورت است و عملاً در گذشته زندگی می‌کند.

برای مثال فرض کنید یک بار بالای ساختمان بسیار مرتفعی می‌روید و هنگامی که به پایین نگاه می‌کنید، به شدت از ارتفاع می‌ترسید. آن تجربه دیگر تمام می‌شود، اما شما هم‌اکنون اگر چشم‌هایتان را ببندید و خاطره‌ی این تجربه‌ را یادآوری کنید، متوجه می‌شوید که بدن دقیقاً همان واکنش را نشان می‌دهد و اگر شما این عمل را به صورت ذهنی بارها تکرار کنید، دقیقاً مثل این است که در دنیای بیرونی بارها این تجربه را تکرار کرده‌اید و بدن واقعاً هیچ تفاوتی قائل نمی‌شود.

حال فرض کنید شما در جوانی یک رابطه‌ی عاطفی را شروع کرده‌اید و بعد از مدتی به هر دلیل طرفِ مقابل تصمیم به قطع شدن رابطه گرفته و شما را ترک کرده است. این اتفاق در آن مقطع زمانی، تأثیر عمیقی بر شما گذاشته و تاکنون بارها و بارها با یادآوری ذهنی، بدن به همان احساساتی شرطی شده که هنگام قطع رابطه تجربه کردید. زمانی که آن فرد شما را ترک کرده در ذهن‌تان این افکار تداعی شده است که: «به هیچ کس نمی‌شود اعتماد کرد»، «همه خیانت می‌کنند»، «افراد صداقت ندارند»، «همه از من سوءاستفاده می‌کنند» و از این قبیل افکار؛ و بدن هم احساساتی هماهنگ با این افکار تجربه کرده، مانند: «خشم»، «تنفر»، «حسادت»، «شهوت» و احساساتی با سطح فرکانس بسیار پایین؛ و شما سال‌ها در این چرخه‌ی فکر-احساس گیر افتاده‌اید. در حال حاضر شما ۴۵ سال دارید و مجرد هستید! وقتی از شما سوال می‌شود که چرا ازدواج نکرده‌اید، می‌گویید به دلیل اتفاقی که ۲۷ سال پیش برایم رُخ داده است!

 

عذت نفس چیست؟

عذت نفس چیست؟

عذت نفس چیست؟


عزت نفس
بر اساس عقاید و باورهای ما در مورد خودمان در طول زندگی به خصوص کودکی شکل می گیرد که گاهی اوقات تغییر آن ها واقعاً دشوار است. عزت و اعتماد به نفس شما می تواند بر باورهای شما تأثیر بگذارد و باعث می شود که شما:

  • قادر به تصمیم گیری و ابراز وجود خود هستید.
  • با خود مهربان باشید.
  • خودتان را دوست داشته باشید و برای خود ارزش قائل شوید.
  • اشتباهات گذشته را بدون سرزنش بپذیرید.
  • نقاط قوت و مثبت خود را بشناسید.
  • باور کنید شما سزاوار خوشبختی هستید.
  • احساس کنید می توانید چیزهای جدید یا سخت را امتحان کنید.
  • وقت لازم را برای خود اختصاص دهید.
  • باور کنید که اهمیت دارید و به اندازه کافی خوب هستید.

ویژگی های فرد بدون عزت نفس 

  • ویژگی های مثبت خود را کم رنگ یا نادیده می گیرند.
  • به شدت منتقد خود هستند.
  • تعریف دیگران از آن ها را باور نمی کنند.
  • بحث هایی با خود دارند (خود گفتاری) که همیشه منفی، انتقادی و سرزنش کننده است.
  • از کلمات منفی برای توصیف خود استفاده می کنند؛ مانند احمق، چاق، زشت یا …
  • فرض می کنند که شانس نقش بزرگی در همه دستاوردهای آنها دارد و اعتباری برای موفقیت های خود قائل نیستند.
  • مدام خود را سرزنش می کنند.
عذت نفس چیست؟

عذت نفس چیست؟

عزت و اعتماد به نفس پایین و کیفیت زندگی

عزت و اعتماد به نفس پایین می تواند کیفیت زندگی افراد را به طرق مختلف کاهش دهد، از جمله:

  • احساسات منفی و انتقاد مداوم از خود می تواند منجر به احساس مداوم غم، افسردگی، اضطراب، عصبانیت، شرم یا گناه شود.
  • مشکلاتی در روابط ایجاد می کند؛‌ زیرا افراد با عزت نفس پایین فکر می کنند که نمی توانند دوست داشته شوند یا دوست داشتنی نیستند.
  • ممکن است فرد به توانایی ها یا ارزش خود شک کند و از چالش ها دوری کند.
  • فرد بدون اعتماد به نفس ممکن است خود را تحت فشار قرار دهد..
  • افراد بدون عزت نفس می ترسند مورد قضاوت منفی قرار گیرند. فرد در اطراف خود احساس استرس می کند و مدام به دنبال “نشانه هایی” است که مردم او را دوست ندارند.
  • فردی که عزت نفس پایینی دارد، به سختی می تواند با یک رویداد چالش برانگیز زندگی کنار بیاید، زیرا او خود را “ناامید” تصور می کند.
  • عزت و اعتماد به نفس پایین فرد را در معرض افزایش آسیب به خود قرار می دهد، به عنوان مثال، اختلال در خوردن، سوء مصرف مواد مخدر یا خودکشی.

علل پایین بودن عزت و اعتماد به نفس

برخی از دلایل متعدد عزت نفس پایین ممکن است شامل موارد زیر باشد:

  • دوران کودکی که در آن والدین (یا سایر افراد مهم مانند معلمان) رفتار درستی نداشته اند یا کودک را مدام سرزنش کرده اند.
  • عملکرد تحصیلی ضعیف در مدرسه منجر به عدم اعتماد به نفس می شود.
  • رویداد مداوم استرس زای زندگی مانند خرابی رابطه یا مشکلات مالی.
  • رفتار ضعیف از طرف شریک، والدین یا سرپرست، به عنوان مثال، تجربه سوء استفاده
  • مشکلات پزشکی مداوم مانند درد مزمن، بیماری جدی یا ناتوانی جسمی
  • بیماری های روانی مانند اختلال اضطرابی یا افسردگی.

مشکلات مزمن می تواند روحیه را تضعیف کرده و منجر به مسائل مربوط به عزت نفس شود. برای مشکلاتی مانند خرابی رابطه، اختلال اضطراب یا نگرانی های مالی، مراجعه به روانشناس توصیه می شود.

راهکارهای تقویت عزت نفس

1. “خود گفتاری” منفی را حذف کنید.

برای تقویت اعتماد به نفس، هر زمان که از خود انتقاد می کنید، متوقف شوید. رفته رفته با صحبت های منطقی با خود یا فردی نزدیک، انتقادات بی اساس را از انتقادات واقعی تشخیص دهید. متوجه خواهید شد که بیشتر صحبت های منفی شما بی اساس است.

2. ورزش کنید.

ورزش برای مغز بسیار مفید است. به ویژه در مبارزه با افسردگی، تقویت عزت نفس و کمک به شما در احساس خوب موثر است. اهداف ورزشی باید گام به گام تعیین شوند، مانند پیاده روی، ثبت نام در کلاس بدنسازی محلی یا رفتن برای شنا.

3. با خودتان مثبت صحبت کنید.

با خودتان مانند بهترین دوست خود رفتار کنید. حامی، مهربان و با درک باشید. وقتی اشتباه می کنید به خودتان سخت نگیرید.

 

4. خود را با دیگران مقایسه نکنید.

افزایش عزت نفس به این معناست که باور کنید که هرکس متفاوت است و زندگی هر انسانی به تنهایی دارای ارزش است. سعی کنید خودتان و همه را بپذیرید.

این مقاله هم بخوانید  ازدواج برای فرار از خانواده

5. از خصوصیات خوب خود قدردانی کنید.

برای افزایش اعتماد به نفس، هر روز نکات مثبت خود را به خود یادآوری کنید. لیستی بنویسید و هر روز آن را مرور کنید. اگر احساس می کنید نمی توانید به چیزهای خوبی درباره خود فکر کنید، از یک دوست مورد اعتماد بخواهید تا در نوشتن لیست به شما کمک کند.

6. نکات مثبت را ببینید.

دستاوردهای خود را به عنوان “شانس” در نظر نگیرید. نکات مثبت خودتان را ببینید و باور کنید که برای به دست آوردن آنها تلاش کرده اید.

7.گذشته را فراموش کنید.

بر زندگی در اینجا و اکنون تمرکز کنید تا این که درد و ناامیدی های قدیمی را مرور کنید.

8. هر روز یک پیام مثبت به خود بگویید.

– مجموعه ای از “کارت های الهام بخش” بخرید و هر روز شروع به خواندن یک کارت جدید کنید و پیام کارت را در تمام طول روز با خود تکرار کنید.

عذت نفس چیست؟

9. از زمان خود لذت ببرید.

رویدادها و فعالیت های لذت بخشی را در هر هفته برنامه ریزی کنید. برای خودتان سرگرمی فراهم کنید و به فعالیت هایی که از آن لذت می برید یا در آنها استعداد دارید بپردازید. دایره اجتماعی خود را بزرگتر کنید و زمان بیشتری را با افراد مثبت بگذرانید.

10. خودتان را بپذیرید.

هر کس خاص و منحصر به فرد است. ارزش واقعی یک فرد را تنها در یک بعد از زندگی او نمی توان دید. به عنوان مثال، مردم معمولاً به ثروتمندان حسادت می کنند و فکر می کنند همه چیز دارند و خوشبخت ترین افراد جهان هستند. با این حال، بهترین چیزهای زندگی را هرگز نمی توان با پول خرید. خودتان را با تمام خوبی ها و بدی های خود بپذیرید. پذیرش گام اول آرامش و پیشرفت کردن است.

11. خودتان را بشناسید.

من می پذیرم که نمی توانم کارهایی را انجام دهم؛ زیرا در آنها ضعیف هستم. اما می دانم که در بسیاری موارد دیگر قوی هستم و می توانم آن ها را خوبی انجام دهم. شناخت خود یعنی نقاط مثبت و ضعف خود را بشناسید و برای افزایش عزت نفس، قدردران نقاط قوت و خوبی هایتان باشید و آن ها را تقویت کنید.

12.قاطع باشید.

نیازها، خواسته ها، احساسات، اعتقادات و نظرات خود را مستقیم و صادقانه به دیگران منتقل کنید.

13. به دنبال کمک باشید.

اگر اعتماد به نفس پایینی دارید و زندگیتان را تحت تاثیر قرار داده است، از یک روانشناس کمک بگیرید. صحبت با یک متخصص اشکالی ندارد؛ زیرا عزت نفس پایین می تواند مشکلات جدی تری را به دنبال داشته باشد.

14.  با افراد مثبت دوست شوید.

داشتن دوستانی که در مواجهه با چالش های زندگی مثبت اند، می توانند بر شما تأثیر بگذارند تا زندگی را مثبت ببیند و عزت نفس خود را بالا ببرید.

منبع 

شکرگزاری در زندگی

شکرگزاری در زندگی

شکرگزاری یعنی :

کوتاه‌ترین و دقیق‌ترین تعریفی که از شکر‌گزاری می‌شناسیم این است که …

 

شکرگزاری در زندگی

 

توجه و تمرکز بر روی داشته‌ها. البته نوع دیگری از شکرگزاری هم وجود دارد، که اساتید مطرحی مانند «دکتر جو دیسپنزا» در آموزه‌هایشان به آن تأکید دارند، و آن شکرگزاری به خاطر نعمت‌هایی است که هنوز وارد زندگی شما نشده‌اند؛ اما این تکنیک اصلاً قرار نیست تعریف ما را از شکرگزاری نقض کند، چون در این روش هم شما در قالب یک فردِ دارا فرو می‌روید و از آن جایگاه شکرگزاری می‌کنید، که این هم دقیقاً همان دیدن داشته‌هاست.

چرا این ‌همه تأکید بر شکرگزاری؟!

حال که شکرگزاری را تعریف کردیم، سؤال بعد قطعاً این‌ست که چرا باید شکر‌گزار باشیم؟ این‌ همه تأکید بر شکرگزاری، در کتب آسمانی و همین‌طور اکثر کتاب‌های مرتبط با حوزه روانشناسی موفقیت از کجا می‌آید؟. بد نیست مجدداً ساز‌وکار جهان هستی را مورد بررسی قرار دهیم. ما در هر لحظه با افکارمان (که اغلب به ‌صورت ناخودآگاه هستند) در حال ارسال فرکانس‌هایی به جهان هستی (کائنات) هستیم و جهان دقیقاً مانند یک آینه عمل می‌کند؛ اتفاقات، شرایط، فرصت‌ها، اشخاص و ایده‌هایی در زندگی ما پدیدار می‌کند، که کاملاً منطبق و هم‌سنگ با فرکانس‌های ارسالی ماست. سؤال بزرگی که هر لحظه هشیارانه باید از خود بپرسیم این است که: من اکنون در حال ارسال چه فرکانسی به جهان هستم؟ (به‌صورت عامیانه‌تر، من در حال تفکر و تمرکز بر چه چیزی هستم؟) کمبود؟ بدبختی؟   جنگ و ناامنی؟ بیماری؟ و یا کاملاً برعکسِ این‌ها؟

شکرگزاری دقیقاً چیست؟

پیش از پاسخ به این سؤال ترجیح می‌دهیم به سؤالی مخالف با این سؤال پاسخ بدهم، چرا که پس از پاسخ به آن، خود به ‌خود معنای شکرگزاری مشخص خواهد شد. بیایید ابتدا ببینیم شکر‌گزاری چه چیزی نیست؟

– شکر‌گزاری، روزی هزاران بار خدا را شکر گفتن نیست. (مگر در مواردی که آگاهانه و همراه با احساس خوب باشد)

– شکر‌گزاری، هر روز و هر ساعت دنبال کردن اخبار نیست. (چرا که تمرکز اخبار صرفاً بر روی موارد مرگ ‌و میر، جنگ، گرانی، بیماری و… است)

– شکر‌گزاری، سرکوب کردن و سرزنش کردن خود (تحت هیچ شرایطی) نیست.

– شکر‌گزاری، غیبت کردن در مورد دیگران نیست.

– شکر‌گزاری، بی‌هدف زندگی کردن نیست.

– شکر‌گزاری، غُر زدن لحظه ‌به ‌لحظه و شاکی بودن از همه‌ چیز نیست.

– شکر‌گزاری، احساس بدبختی کردن پس از دست دادن یک رابطه عاطفی نیست.

– شکرگزاری، قرار دادن پُست‌های غم‌انگیز در صفحات اجتماعی (که اغلب برای جلب ‌توجه انجام می‌شود) نیست.

– شکر‌گزاری، عضویت در گروه‌ها و کانال‌ها (در اپلیکیشن های پیام‌رسان) و دامن زدن به شایعات و صحبت در مورد زشتی‌ها نیست.

تمام عبارت‌های بالا را گفتیم تا شاید کمی به فکر فرو برویم و هشیارانه به یاد بیاوریم که دقیقاً چقدر شکرگزار هستیم.

«والاس واتلز» نویسنده سرشناس کتاب «علم ثروتمند شدن»:

“افرادی که صادقانه خدا را بابت آنچه در تخیل خود دارند شکر می‌کنند، ایمان واقعی دارند. آنان ثروتمند می‌شوند و موجبات خلق هر آنچه را می‌خواهند، فراهم می‌آورند.”

چرا عادت به شکرگزاری نداریم؟

ما توسط کسانی که خودشان هم از این موضوع آگاه نبوده‌اند، تربیت ‌شده‌ایم برای دیدن زشتی‌ها و بدی‌ها. توجه به چیزهایی که داریم و تشکر کردن بابت آن‌ها احتمالاً در زندگی ما اصلاً ارزش نبوده است. ما یاد گرفته‌ایم که وقتی مریض می‌شویم به سلامتی فکر کنیم؛ وقتی حقوق‌مان را زیاد نمی‌کنند شاکی باشیم؛ وقتی زمستان کم‌آبی داریم غُر بزنیم و نگران شویم.

– بدن‌مان سالم است؛ خب که چه؟ حالت طبیعیِ آن این است!

– حقوق یا دستمزدمان زیاد شده؛ خب که چه؟ وظیفه آن‌هاست!

– امسال زمستان باران بسیاری باریده است؛ خب که چه؟ زمستان‌ست و باران می‌بارد!

برای داشتن ذهنی یک شگرگذاری خوب  پیشنهاد ما به شما  آلبوم”سابلیمینال شکر گذاری و قدر شناسی” می باشد.

در قسمتی از مستند «ماتریکس الهی»، «گرگ بریدن» به نقل از پروفسور «جان ویلر» دانشمند فیزیک کوانتوم می‌گوید:

«ما احتمالاً هرگز نمی‌توانیم مرزهای جهان را پیدا کنیم؛ اما چرا؟ زیرا زمانی که، من و شما جهان را نگاه می‌کنیم و انتظار داریم چیزی آن‌جا باشد و آن را ببینیم، همین نگاه کردن، خود یک آفرینش‌ست»

پس هنگامی که انتظار دیدن چیزی را داریم، حتماً آن را پیدا خواهیم کرد.

جملات شکرگزاری

به نظر می‌رسد، این گفته از یکی از بزرگ‌ترین دانشمندان قرن بیستم به زیبایی به ما می‌گوید که چرا باید شکرگزار باشیم. پس به خوبی روشن می‌شود که:

– چرا بر داشته‌هایمان تمرکز نکنیم؟

– چرا سلامتی‌مان را نبینیم؟

– چرا به روابط خوب، دوستان خوب، همسر خوب، فرزند خوب و پدر و مادر خوبی که داریم تمرکز نکنیم؟

– چرا توجه‌مان را بر روی زیبایی‌های زندگی خودمان و جهان نگذاریم؟

اگر تا امروز شکرگزاری عادت هر روزه‌مان بوده است، نیازی به این تمرین نداریم. اما اگر این‌طور نیست (که احتمال‌اش بسیار بالاست)، آن‌قدر باید آن را تمرین کنیم تا لحظه لحظه شکرگزار داشته‌هایمان باشیم.

با توجه به این‌که نوشتن، بیش‌ترین میزان تمرکز (نسبت به صحبت کردن و فکر کردن) را درگیر می‌کند، حداقل روزی دو بار، ترجیحاً صبح به ‌محض بیداری و شب قبل از خواب در دفترچه خود، تمام چیزهایی که آن لحظه بابت‌شان شکر‌گزار هستید، را بنویسید (حداقل ده مورد). می‌توانید جمله‌هایتان را با این عبارت شروع کنید: «چقدر خوب‌ست که…»

به‌ عنوان ‌مثال:

– چقدر خوب‌ست که تَختم این‌قدر گرم و راحت است.

– چقدر خوب‌ست که در مسیر رشدم.

– چقدر خوب‌ست که دو برادر دارم که…

– و…

tinybuddha

راز رسیدن به خواسته های خود

راز رسیدن به خواسته های خود

در این مقاله میخواهیم به راز رسیدن به خواسته خود بپردازیم …

 

تلاش و رسیدن

 

 

تلاش برای رسیدن به اهداف و خواسته‌ خود:

 

در ذهن و ناخودآگاه ما از بچگی گنجانده شده است که باید تلاش کرد تا به خواسته‌های خود رسید. بدوید و بدوید تا به سرمنزل مقصود زندگی و اهداف‌تان دست یابید. در صورتی که چنین چیزی درست نیست و این موضوع از وضعیت امروزِ بیشترِ ما مشخص است. چند بار تا به حال برای‌تان پیش آمده است که اصرار به پدید آمدن یک نتیجه کنید، اما برعکس هر چه تلاش می‌کردید به‌جای آن‌که به آن نتیجه نزدیک‌تر شوید، از آن دورتر شدید؟ می‌تواند دلیل آن به فکر و احساس ما برگردد. ما از جانب مشکل و ترس، به آن نتیجه می‌خواستیم برسیم و این سبب بیشتر شدن آن مشکل و گسترده‌تر شدن ترس‌تان گردیده و همین موضوع شما را از نتیجه دلخواه‌تان دور می‌کرده است.

هنگامی که ما می‌خواهیم با تلاش و زور به یک خواسته دست یابیم، و تصورمان این باشد که باید آن‌قدر تلاش کرد و سخت کار کنیم تا به آن خواسته برسیم؛ اما در ذهن و قلب‌مان از آن خواسته دور باشیم، رسیدن به آن خواسته بعید است. در این‌که تلاش برای رسیدن به هدف لازم است، شکی نیست.

اما ما به بال دیگری نیز برای رسیدن به خواسته‌هایمان نیازمندیم و آن «فکر و احساس» ماست. اکثر مردم این راز تحقق خواسته‌های خود را نمی‌دانند، و بالعکس با روشی که پیش گرفته‌اند روز به روز از خواسته‌های خود دورتر می‌شوند. زمانی که برای رسیدن به چیزی تلاش می‌کنیم،

بدون آن‌که در فکر و احساس‌مان نیز هم‌جهت با خواسته‌ی خود باشیم؛سفر بی‌پایانی را شروع می‌کنیم که پایانش مشخص نیست. به جای این‌که لحظه‌ی رسیدن به هدف‌مان را تجربه کنیم، در ذهن‌مان همیشه داریم «به سمت» آن هدف حرکت می‌کنیم.

 

 

 

“دکتر جو دیسپنزا” در کتاب “ماورای طبیعی شدن” این‌گونه به این موضوع اشاره می‌کند که: «هنگامی که تصمیم می‌گیرید آینده‌ای را که می‌خواهید محقق کنید، در میدان کوانتومی مشاهده کنید، اگر این کار را به عنوان قربانی یا به عنوان کسی که احساس رنج، محدودیت و اندوه می‌کند، انجام دهید، انرژی شما با آفرینش مورد نظرتان همسو نخواهد بود و نخواهید توانست این آینده‌ی جدید را به سمت خود فرا بخوانید».

از شما می‌خواهم به این نکته توجه کنید، که تلاش برای رسیدن به هدف لازم است اما نه تلاشی که ناشی از فقدان باشد. ذهن و قلب ما «نقش اول» را در این موضوع دارند. مهم این است که ابتدا فکر و احساس‌مان را در جهت اهداف و خواسته‌مان قرار دهیم تا تلاش‌مان به ثمر بنشیند. قبل از این‌که به ادامه‌ی مطلب بپردازیم لطفاً به این نکته‌ی ریز توجه کنید که ما از «فکر و احساس در جهت خواسته» و «تلاش کردن» به عنوان دو بال یاد کرده‌ایم. بنابراین نباید این تصور به غلط در ما بوجود بیاید که «کافی است در جهت خواسته‌ی خود فکر و احساس داشته باشیم و نیاز آن‌چنانی به تلاش کردن نیست».

ما به هر دو بال نیاز داریم، زمانی که فکر و احساس خود را در جهت خواسته و اهداف خود قرار دهید، ممکن است فرصت‌های بسیاری پیشِ پای شما قرار بگیرد و شما باید در این مواقع از فرصت‌ها به بهترین شکل استفاده کنید و برای رسیدن به خواسته‌های خود تلاش کنید. در ادامه به این موضوع می‌پردازیم که چرا «فکر و احساس از منظر نتیجه» باعث رسیدن هر چه زودتر ما به خواسته‌هایمان می‌شود.

 

“دکتر جو دیسپنزا” در کتاب “ماورای طبیعی شدن” به این نکته اشاره کرده است که:

یکی از راز رسیدن به خواسته ها این است :

«برای رسیدن به خواسته‌ی خود باید قبل از این‌که محقق شود، شکرگزار آن باشید و خود را در فرکانس این امکان قرار دهید».

“آلبرت انشتین” جمله‌ی معروفی دارد که می‌گوید: «ما نمی‌توانیم مشکلات را با همان طرز فکری حل کنیم، که آن‌ها را ایجاد کرده است». ما نمی‌توانیم خواسته‌هایمان را با همان آگاهی‌ای تغییر دهیم که این خواسته‌ها را ایجاد کرده است. پس برای این‌که به خواسته‌ی خود برسیم، باید از همین الآن شکرگزار رسیدن به آن خواسته باشیم و به گونه‌ای زندگی کنیم که گویی به تمام خواسته‌های خود رسیده‌ایم.

“دکتر جو دیسپنزا” در کتاب “ماورای طبیعی شدن” از خواسته‌های شما به عنوان امکان‌های موجود در میدان کوانتومی نام برده است و به این نکته اشاره دارد، که این امکان‌ها تنها به مثابه فرکانس‌های الکترومغناطیسی(فرکانس‌های همراه اطلاعات) وجود دارند؛ و ما با همسو کردن فکر و احساس خود در جهت خواسته‌های‌مان، در جهت این فرکانس‌ها قرار خواهیم گرفت و آن‌ها را به سمت خود هدایت می‌کنیم. در ادامه خلاصه‌ای از تکنیک “دکتر جو دیسپزا” جهت همسو کردن انرژی خود با فرکانس‌ِ خواسته‌های‌مان شرح خواهیم داد. حال به راهکارهایی می‌پردازیم تا بتوانیم در طول روز از منظر خواسته خود، فکر و احساس کنیم و راز رسیدن به خواسته های خود را بفهمیم ..

 

برای جذب پول و ثروت و داشتن ذهن تلاشگر ، پیشنهاد ما یک آلبوم فوق العاده : آلبوم ذهن ثروتمند می باشد .

 

 

راهکارهای عملی برای رسیدن به خواسته‌ خود:

1. ابتدا به یک خواسته فکر کنید که دوست دارید آن را داشته باشید.تا راز رسیدن به خواسته تان بگویم.

2. وقتی خواسته‌ی مورد نظر خود را پیدا کردید، حرفی را برای آن درنظر بگیرید و سپس آن حرف را روی یک کاغذ بنویسید. زیرا نوشتن آن سبب می‌شود خواسته‌تان تحکیم شود. سپس دو دایره‌ی زیگزاگ، دور آن حرف بکشید تا نقش آن میدان الکترومغناطیسی‌ای را بازی کند که می‌خواهید آن را پیرامون بدن‌تان ایجاد کنید.

3. روی همان کاغذ احساساتی را بنویسید که هنگام وقوع آن احتمال بالقوه، به شما دست خواهد داد.

4. سعی کنید که خود را روی این حرف تنظیم کنید، و احساساتی که نوشته‌اید را در قلب‌تان احساس کنید.

 

از لحظه لحظه‌ی زندگی خود لذت ببرید و بدانید که هرچقدر درگیر نتیجه نباشید و به گونه‌ای زندگی کنید که خواسته‌های شما به حقیقت پیوسته،رسیدن به خواسته‌های شما بسیار سریع‌تر از آن‌چه که فکر کنید به حقیقت خواهد پیوست.

 

هیچ کار دیگری باقی نمانده است؛ جز اینکه شروع کنید!
موفقیت ، بی‌صبرانه در انتظار شماست.

 

منبع : rabinsharma

پارادایم ذهنی چیست ؟

پارادایم ذهنی چیست ؟

یا تا به حال با خود فکر کرده اید که چرا بعضی‌ها همواره موقعیت‌های منفی را به زندگی خود جذب می‌کنند و جمعی دیگر تنها موقعیت‌های مثبت را جذب می‌کنند؟ شما تنها می‌توانید آن‌چه را که با فرکانس شما هماهنگی  دارد به خود جذب کنید ؟

هر چیزی در عالم هستی ارتعاش دارد و دارای فرکانس مشخصی است. ذهن و جسم شما هم از این قاعده مستثنی نیست. نود درصد جمعیت خواسته و آرزوهایی مثبت دارند؛ اما منفی فکر می‌کنند. اندیشه‌های منفی‌شان، آن‌ها را در ارتعاش منفی قرار می‌دهد. اما راه حل چیست؟ چگونه می توانیم از لحاظ ارتعاشی با خواسته هایمان هماهنگ شویم؟ حقیقت این است که این پارادایم ها هستند که سطح ارتعاش افکار شما را مشخص می کنند. این پارادایم ها هستند که فرکانسی که به جهان هستی ارسال می کنید را مشخص می کنند.

 

پارادایم زندگی

 

 

پارادایم به زبان ساده همان الگوهای ذهنی و عادت های رفتاری ای هستند که از گذشته تاکنون در ذهن ناخودآگاه ما قرار گرفته اند و می توانند تصمیمات و رفتارهای ما را کنترل کنند.

 

در زیرنمونه هایی از پارادایم هایی رایج ولی نامحسوس است که پیآمد آن‌ها، زندگی ‌مان را تحت تأثیر قرار می ‌دهد. نگاهی بیندازید تا ببینید که کدام‌ یک از آن ‌ها زندگی شما را بیشتر تحت تأثیر قرار داده است  :

 

پارادایم 1: من به بیشترین درآمد خودم رسیده ام 

 

به حد معینی از موقعیت اقتصادی رسیده‌ اید که هر چقدر هم تلاش کنید باز هم درآمدتان تقریباً ثابت می‌ماند. شما احساس درماندگی می‌کنید و نمی ‌دانید چطور از این مانع اقتصادی رد شوید.

دیدگاه سازنده: من نسبت به آینده ی مالی خودم هیجان‌زده‌ ام

شما می ‌توانید بسیار بیشتر از چیزی که تا به‌ حال فکرش را کرده‌ اید پول در بیاورید؛ هر چند اگر فکر کنید یا احساس کنید که حد و مرزی برای درآمد شما وجود دارد قادر به انجام دادن آن نخواهید بود.

اعتقاد به سقف معینی از درآمد فقط رکود بیشتری را به دنبال دارد چون جهان نسبت به باورهای شما پاسخ می‌دهد. درآمد بیشتر فقط با طرز فکر مثبت و درست برنامه ‌ریزی‌ شده و دقیق به دست می ‌آید.

تکه کاغذی بردارید و تمام باورهای منفی ای که در مورد پول و نحوه ی به دست آوردن آن دارید را روی آن بنویسید. حالا کاغذ را بسوزانید یا آن را چال کنید تا همه این باورها نیز نابود شوند. بگذارید مغزتان به سمت موفقیت و خوشبختی متمرکز شود و پولی که می‌ خواهید مال شما خواهد بود.

 

پارادایم 2 : من دوست‌ داشتنی نیستم!

 

شما احساس تنهایی می ‌کنید و فکر می ‌کنید که هرگز قرار نیست که عشق زندگی ‌تان را ملاقات کنید. ممکن است احساس کنید اگر کسی را داشتید که عاشق تان بود شاید زندگی ‌تان خیلی بهتر بود یا شاید در ظاهر خیلی خوش ‌مشرب و شوخ‌ طبع باشید ولی در درون تان همیشه نگران و ناراحت باشید که شخصیتی غیرقابل دوست داشتنی دارید.

شاید وارد روابط بسیار زیادی شوید و آن‌ ها را از دست بدهید چون به اولین فردی که می ‌بینید دل می ‌بندید. ممکن است گمان کنید دلیلش چاق بودن شماست و عددی که ترازو نشان می‌دهد ارزش شماست. شاید فکر کنید که هیچ‌ کس تحمل فردی با مشخصات شما را ندارد.

دیدگاه سازنده : من عاشق خودم هستم و این علاقه چند برابر شده و به من بر می گردد

 

شما می‌ توانید هر طور که دلتان می‌ خواهد در مورد خودتان فکر کنید، پس چرا باید خودتان را تحقیر کنید؟ اگر احساس می‌ کنید که هیچ‌ کسی شما را دوست ندارد تصویری جدید از خودتان بسازید و سعی کنید تا به‌ طور احساسی به آن شخصیت خودتان نزدیک‌ تر شوید.

سعی کنید تا حدی که می ‌توانید به شخصیتی که می‌ خواهید شبیه‌ تر شوید. ضمیر ناخودآگاه شما تفاوت بین واقعیت و خیال را تشخیص نمی ‌دهد پس بهترین تصویر ممکن را از خودتان بسازید. سعی کنید بیشتر و بیشتر به چیزی که آن را دوست دارید تمرکز کنید (مثل علایقتان، شادی‌ تان یا کسی که عاشقش هستید.) و حتی نحوه حرف زدن تان با خودتان و دیگران را بهبود ببخشید. شما خودتان را با تصویرسازی منفی نابود می ‌کنید پس همیشه تصویر ذهنی مثبت از خود داشته باشی.

 

پارادایم 3 : من به تائید دیگران نیاز دارم

 

هر زمانی که می‌ خواهید کاری را انجام دهید منتظرید تا کسی آن را برای شما تصدیق کند. شما همیشه به دنبال یک تصدیق، قدردانی یا یک راهنمایی از همکار، کارمند یا دوستانتان هستید. این پارادایم را نسبتاً بیشتر می ‌بینیم چون همه ما عموماً به توانایی‌ هایمان شک داریم. به زندگی‌ تان یک نگاه دقیق بیندازید و ببینید که آیا واقعاً به یک همراه در تصمیمات جدیدی که می‌گیرید نیاز دارید یا نه؟

 

دیدگاه سازنده: خدا همیشه با من است.

 

متون دینی به ما می گویند که ما توسط خدا خلق‌ شده ‌ایم و فقط کمی با فرشتگان فاصله ‌داریم. پس اگر در ذهن تان این تصور را دارید که شما نفرین ‌شده‌اید تا همیشه شکست بخورید، باید هر چه سریع‌ تر این پارادایم غلط را تغییر بدهید. وقتی به هدفی جدید فکر می‌ کنید یا آرزوی جدیدی در سر می ‌پرورانید این ‌یک اشتیاق الهی است که در دل شماست. پس اگر شما به این اشتیاق پاسخ دهید و آن را دنبال کنید همیشه به موفقیت دست خواهید یافت.

 

 سابلیمینال مثبت اندیشی  ما برای هدف قرار دادن ضمیر ناخودآگاه شما (کلید حفظ نگرش مثبت) ، مبادله افکار منفی شما با افکار خوش بینانه و مثبت طراحی شده است. در اینجا چگونگی عملکرد  آلبوم “سابلیمینال مثبت اندیشی” آمده است

 

پارادایم 4 : همه چیز خوب است.

 

زندگی خیلی دشوار نیست، ولی خیلی هم راحت نیست. شما قبول کرده‌اید که وضعیتی که الان در آن هستید، بهترین وضعیتی است که می‌توانید داشته باشید. شاید به این دلیل که فکر می ‌کنید بهتر از این نمی ‌شود یا لایق چیزی بیشتر از این نیستید.

یا شاید هم هنوز به‌ درستی نفهمیده ‌اید که چه می ‌خواهید؛ یعنی بدون اینکه هدفی در زندگی ‌تان داشته باشید تا شما را رو به ‌جلو براند، به وضعیت فعلی خودتان راضی شده ‌اید. این الگو به‌ نوعی فراگیر است ولی برای هر کسی تفاوت ‌هایی دارد.

 

دیدگاه سازنده: من شاد هستم ولی راضی نه!

 

در واقع انسان مانند بذر گیاهی است که زیر خاک به نور خورشید، مواد مغذی و آب برای رشد نیاز دارد؛ همه ما هم‌ آرزویی طبیعی به رشد و پیشرفت داریم. قانون گونه ما این است که می‌ خواهیم بیشتر بدانیم، بیشتر عمل کنیم و بیشتر حضور داشته باشیم.

هر بار که چیزی را به دست می‌آوریم این میل ما را به سمت پیشرفت بیشتر و آرزوهایی بزرگ ‌تر سوق می‌ دهد البته اگر به آن اجازه بدهیم. همان‌طور که در یک دقیقه آینده خواهید دید، قبول کردن دیدگاهی جدید فقط به معنای گفتن واقعیت ‌ها به خودمان است. در این صورت این درست نیست که بگوییم شما با چیزی که به‌ اندازه کافی خوب نیست راضی هستید، شما همیشه باید بیشتر بخواهید، چه برای خودتان و چه برای جهان پیرامون تان و اینگونه می توانید باعث تغییر پارادایم «همه چیز خوب است» شوید.

 

پارادایم 5 : روزهای خوب من دیگر گذشته‌ اند

 

بسیاری از افراد در سنین حدود 40 سالگی فکر می‌ کنند که به هر چیزی که دوست داشته ‌اند رسیده ‌اند و دیگر وقتی برای شروع کاری جدید، رابطه‌ ای جدید، ارتقای سلامتی ‌شان یا ثروتمند شدن ندارند. این طرز فکر برای شما تبدیل به ‌نوعی باور می ‌شود که دیگر هرگز به اهدافی که دارید نخواهید رسید. شاید طرز فکر “چرا به خودم بیشتر زحمت بدهم” داشته باشید.

 

دیدگاه سازنده: هنوز خیلی به پیر شدنم مانده!

 

در طرز فکر زندگی صدساله، دکتر اریک پلاسکر می‌ گوید که بدن شما مانند دستگاهی است که صدسال و بیشتر عمر می‌کند! اگر شما می‌ دانستید که قرار است 100 سال زندگی کنید آن را چگونه پیش می‌بردید؟

در این صورت هنوز هم‌ فکر می ‌کردید به هر چیزی که می‌ خواهید دست‌ یافته ‌اید؟ گستره ی زندگی ما همیشه در حال افزایش است، پس انتظار یک خوشبختی و خوشحالی صدساله یا بیشتر را داشته باشید.

قبول کردن این طرز زندگی جدید فقط نتایج مثبت برای زندگی شما به ارمغان خواهد آورد. من حدود 86 سال سن دارم ولی آرزوها و انرژی من خیلی بیشتر از یک مرد سی‌ساله ی امروزی است. پس اگر فکر می‌کنید که بهترین روزهای زندگی‌ تان گذشته است، دست از تلف کردن زندگی‌تان بردارید و شروع کنید به زندگی کردن. خودتان را برای اهداف بزرگ بعدی آماده کنید چون هنوز خیلی وقت دارید!

 

 

منبع : Bob Proctor